خدا


افسران - خدا...خدا مرهم تمام دردهاست
هر چه عمق خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن
بیشتر در وجودت جای می گیرد


[ بازدید : 412 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 29 دی 1393 ] [ 19:20 ] [ یحیی صدیقی ]

" خـدایــا دوسـتـت دارم "


به تو من خیره می گردم ؛

به این جنگل ...

به این برکه ...

به خط نور ...

به این دریا ...

به رقص آب ...

به این افسون بی همتا ...

چه باید گفت؟

کمک کن واژه ها را بر زبان آرم ؛

بگویم لحظه ای از تو ...

از این زیبائی روشن ،

از این مهتاب ...

بریزم با نسیم و گم شوم در شب ؛

بخندم با تو لختی در کنار آب ...

زبانم گنگ و ذهنم کور ،

تنم خسته ، دلم رنجور ...

تمام واژه ها قامت خمیده ،

ناتوان ...

بی نور ....

پر از پیچیده گیست این ذهن ناهموار ؛

سکوت واژه ها درهم تنیده ،

مثل یک آوار ...

من از پیچیده گی ها سخت بیزارم ؛

تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم :

" خـدایــا دوسـتـت دارم "


[ بازدید : 339 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 29 دی 1393 ] [ 19:18 ] [ یحیی صدیقی ]

طلب یاری از خدای مهربانم




سوره بقره آیه 186:

وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ

اوج رحمت خداوند به بنده اش در اين آيه پيداست.دراين آيه هفت بار خداوند مي گويد خودم…

بی واسطه مهرباني را به اوج مي رساند پادشاهي كه گدايي را هفت بار با صميمانه ترين حالت به خودش ميخواند…

عِبَادِي ….ي بنده من
عَنِّي ….. از من
فَإِنِّي قَرِيبٌ…..پس من نزدیکم
أُجِيبُ…. اجابت مي كنم من
إِذَا دَعَانِ….وقتي من را مي خواند
فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي….پس طلب جواب كنند ازمن
وَلْيُؤْمِنُواْ بِي…….در حالي كه ايمان دارند به من

پس بايد …بايد ….بايد …از من…طلب جواب كني….اين امر است امر موكد… فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي

بايد از من طلب جواب كنندآن هم با چه حالي؟ در حالي كه به من ايمان داري …وَلْيُؤْمِنُواْ بِي

ايمان داشته باش كه مي شنومت ايمان داشته باش كه من نزديكم به تو … فَإِنِّي قَرِيبٌ


[ بازدید : 379 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ پنجشنبه 25 دی 1393 ] [ 22:02 ] [ یحیی صدیقی ]

درویش یکدست



درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوه‌هایی بخورد که باد از درخت بر زمین می‌ریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش ‌آورد. تا پنج روز، هیچ میوه‌ای از درخت نیفتاد. درویش بسیار گرسنه و ناتوان شد، و بالاخره گرسنگی بر او غالب شد. عهد و پیمان خود را شکست و از درخت گلابی چید و خورد. خداوند به سزای این پیمان شکنی او را به بلای سختی گرفتار کرد.

قصه از این قرار بود که روزی حدود بیست نفر دزد به کوهستان نزدیک درویش آمده بودند و اموال دزدی را میان خود تقسیم می‌کردند. یکی از جاسوسان حکومت آنها را دید و به داروغه خبر داد. ناگهان ماموران دولتی رسیدند و دزدان را دستگیر کردند و درویش را هم جزو دزدان پنداشتند و او را دستگیر کردند. بلافاصله، دادگاه تشکیل شد و طبق حکم دادگاه یک دست و یک پای دزدان را قطع کردند. وقتی نوبت به درویش رسید ابتدا دست او را قطع کردند و همینکه خواستند پایش را ببرند، یکی از ماموران بلند مرتبه از راه رسید و درویش را شناخت و بر سر مامور اجرای حکم فریاد زد و گفت: ای سگ صفت! این مرد از درویشان حق است چرا دستش را بریدی؟


خبر به داروغه رسید، پا برهنه پیش شیخ آمد و گریه کرد و از او پوزش و معذرت بسیار خواست.اما درویش با خوشرویی و مهربانی گفت : این سزای پیمان شکنی من بود من حرمت ایمان به خدا را شکستم و خدا مرا مجازات کرد.
از آن پس در میان مردم با لقب درویش دست بریده معروف بود. او همچنان در خلوت و تنهایی و به دور از غوغای خلق در کلبه‌ای بیرون شهر به عبادت و راز و نیاز با خدا مشغول بود. روزی یکی از آشنایان سر زده، نزد او آمد و دید که درویش با دو دست زنبیل می‌بافد. درویش ناراحت شد و به دوست خود گفت چرا بی خبر پیش من آمدی؟ مرد گفت: از شدت مهر و اشتیاق تاب دوری شما را نداشتم. شیخ تبسم کرد و گفت: ترا به خدا سوگند می‌‌دهم تا زمان مرگ من، این راز را با هیچکس نگویی.

اما رفته رفته راز کرامت درویش فاش شد و همه مردم از این راز با خبر شدند. روزی درویش در خلوت با خدا گفت: خدایا چرا راز کرامت مرا بر خلق فاش کردی؟ خداوند فرمود: زیرا مردم نسبت به تو گمان بد داشتند و می‌گفتند او ریاکار و دزد بود و خدا او را رسوا کرد. راز کرامت تو را بر آنان فاش کردم تا بدگمانی آنها بر طرف شود و به مقام والای تو پی ببرند


[ بازدید : 395 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]
[ پنجشنبه 25 دی 1393 ] [ 22:01 ] [ یحیی صدیقی ]

فضيلتِ زيارتِ روضة مباركِ پيامبرِ اكرم (ص)



فضيلتِ زيارتِ روضة مباركِ پيامبرِ اكرم (ص)

« ... وَ تُسَنُّ زيارة قبر رسول الله(ص) لقوله(ص) « مَن زارَ قبري وَجَبَت لَهُ شَفاعتي» رواه ابن خزيمة في صحيحه من حديث ابن عُمر(رض) و مفهومه أنّها جائزة لِغيرِ زائرهِ ، و لقوله(ص): «مَن جائَني زائراً لَم تَنزَعه حاجةً إلا زيارتي كان حَقّاً عَلَي اللهِ تَعالي أن أكون لَهُ شَفيعاً يَوم القيامَة» رَواه ابنُ السَكَن في سُنَنِه الصِحاح المأثورة. و رَوي البخاري:« مَن صَلّي عَلَيَّ عِندَ قَبري وَكَّلَ اللهُ به مَلَكَاً يُبلِّغُني وَ كَفي أمرَ دنياه وآخرته و كُنتُ لَهُ شَفيعاً أو شَهيداً يومَ القيامةِ» فَزيارَةُ قَبرِه (ص) مِن أفضلِ القُرُبات وَ لَو لِغَيْرِ حاجٍّ وَمُعتَمِرٍ...».

مغني المحتاج؛ج1،ص512.

زيارتِ روضۀ رسولِ اكرم(ص) سنّت است زيرا آن حضرت(ص) فرموده است:« هركس قبرِ مرا زيارت كند، شفاعتِ من براي او واجب مي‌گردد» مفهومِ حديث اين است كه شفاعتِ پيامبر(ص) براي كسي كه قبرِ آن حضرت(ص) را زيارت نكرده جايز است اما شفاعتِ زائر، بر ايشان واجب مي‌گردد؛دليلِ ديگرِ سنّت بودنِ زيارتِ روضۀ مبارك پيامبر(ص) اين است كه ايشان فرموده‌اند:« هركس براي زيارت به نزد من بيايد و هيچ حاجت و نياز ديگري جز زيارتِ من، او را به مسافرت وا نداشته باشد، بر خداوند است كه من در روز قيامت شفيع آن كس باشم»؛در حديث ديگري كه امام بخاري آن را روايت كرده است آمده است:« هركس در كنارِ قبر من بر من صلوات بفرستد، خداوند،فرشته‌اي را مأمور مي‌كند كه آن صلوات را به من مي‌رساند و امور دنيا و آخرت او را كفايت مي‌كند و من در روز قيامت شفيع يا شاهد او هستم» در حديثِ ديگري آمده است كه:« مَن حَجَّ وَ لَم يَزُرْني فَقَد جَفاني» يعني كسي كه حجّ كند و مرا زيارت نكند بر من جفا كرده است؛ پس زيارت روضة نبيّ اكرم (ص) از بهترينِ اعمال و موجبِ قُربِ خداوند است چه براي حاج و معتمر و چه براي غير آنها.


[ بازدید : 317 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ جمعه 19 دی 1393 ] [ 22:30 ] [ یحیی صدیقی ]

ماجراي پنجره بالاي قبه پيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله +عکس



در بالاي گنبد پيامبر(ص) يك برجستگي وجود دارد جریان این برجستگي چيست؟

پاسخ از شما


[ بازدید : 388 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ جمعه 19 دی 1393 ] [ 22:27 ] [ یحیی صدیقی ]

عکس/مقبره‌حضرت‌خدیجه(س) پیش‌از تخریب



تصویر مقبره حضرت خدیجه ام المومنین و همسر پیامبر گرامی اسلام که تا قبل از تسلط آل سعود بر سرزمین وحی برقرار بود و بعدها به بهانه هایی واهی از سوی جریان مسلط وهابیت بر حجاز تخریب شد.



[ بازدید : 387 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ جمعه 19 دی 1393 ] [ 22:25 ] [ یحیی صدیقی ]

صد رفتار و اخلاق زیبای رسول خدا (ص)



بی‌شک تأسی به سیره و سنت آن حضرت براساس آیه ‌‌کریمه «و لکم فی رسول‌الله اسوه حسنه» و از جمله آنچه در این مطلب به آن اشاره شده، راهگشای مشکلات و مسائل مبتلا به جامعه مسلمانان خواهد بود.

url

۱-هنگام راه رفتن با آرامی و وقار راه می رفت

۲-در راه رفتن قدم ها را بر زمین نمی کشید.

۳-نگاهش پیوسته به زیر افتاده و بر زمین دوخته بود.

۴-هرکه را می دید مبادرت به سلام می کرد و کسی در سلام بر او سبقت نگرفت.

۵-وقتی با کسی دست می داد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمی کشید.

۶-با مردم چنان معاشرت می کرد که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.

۷-هرگاه به کسی می نگریست به روش ارباب دولت با گوشه چشم نظر نمی کرد.

۸-هرگز به روی مردم چشم نمی دوخت و خیره نگاه نمی کرد.

۹-چون اشاره می کرد با دست اشاره می کرد نه با چشم و ابرو.

۱۰-سکوتی طولانی داشت و تا نیاز نمی شد لب به سخن نمی گشود.

۱۱-هرگاه با کسی، هم صحبت می شد به سخنان او خوب گوش فرا می داد.

۱۲-چون با کسی سخن می گفت کاملا برمی گشت و رو به او می نشست.

۱۳-با هرکه می نشست تا او اراده برخاستن نمی کرد آن حضرت برنمی خاست.

۱۴-در مجلسی نمی نشست و برنمی خاست مگر با یاد خدا.

۱۵-هنگام ورود به مجلسی در آخر و نزدیک درب می نشست نه در صدر آن.

۱۶-در مجلس جای خاصی را به خود اختصاص نمی داد و از آن نهی می کرد.

۱۷-هرگز در حضور مردم تکیه نمی زد.

۱۸-اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود.

۱۹-اگر در محضر او چیزی رخ می داد که ناپسند وی بود نادیده می گرفت.

۲۰-اگر از کسی خطایی صادر می گشت آن را نقل نمی کرد.

۲۱-کسی را بر لغزش و خطای در سخن مواخذه نمی کرد.

۲۲-هرگز با کسی جدل و منازعه نمی کرد.

۲۳-هرگز سخن کسی را قطع نمی کرد مگر آنکه حرف لغو و باطل بگوید.

۲۴-پاسخ به سوالی را چند مرتبه تکرار می کرد تا جوابش بر شنونده مشتبه نشود.

۲۵-چون سخن ناصواب از کسی می شنید. نمی فرمودـ« چرا فلانی چنین گفت» بلکه می فرمود « بعضی مردم را چه می شود که چنین می گویند؟»

۲۶-با فقرا زیاد نشست و برخاست می کرد و با آنان هم غذا می شد.

۲۷-دعوت بندگان و غلامان را می پذیرفت.

۲۸-هدیه را قبول می کرد اگرچه به اندازه یک جرعه شیر بود.

۲۹-بیش از همه صله رحم به جا می آورد.

۳۰-به خویشاوندان خود احسان می کرد بی آنکه آنان را بر دیگران برتری دهد.

۳۱-کار نیک را تحسین و تشویق می فرمود و کار بد را تقبیح می نمود و از آن نهی می کرد.

۳۲-آنچه موجب صلاح دین و دنیای مردم بود به آنان می فرمود و مکرر می‌گفت هرآنچه حاضران از من می شنوند به غایبان برسانند.

۳۳-هرکه عذر می آورد عذر او را قبول می کرد.

۳۴-هرگز کسی را حقیر نمی شمرد.

۳۵-هرگز کسی را دشنام نداد و یا به لقب های بد نخواند.

۳۶-هرگز کسی از اطرافیان و بستگان خود را نفرین نکرد.

۳۷-هرگز عیب مردم را جستجو نمی کرد.

۳۸-از شر مردم برحذر بود ولی از آنان کناره نمی گرفت و با همه خوشخو بود.

۳۹-هرگز مذمت مردم را نمی کرد و بسیار مدح آنان نمی گفت.

۴۰-بر جسارت دیگران صبر می فرمود و بدی را به نیکی جزا می داد.

۴۱-از بیماران عیادت می کرد اگرچه دور افتاده ترین نقطه مدینه بود.

۴۲-سراغ اصحاب خود را می گرفت و همواره جویای حال آنان می شد.

۴۳-اصحاب را به بهترین نام هایشان صدا می زد.

۴۴-با اصحابش در کارها بسیار مشورت می کرد و بر آن تاکید می فرمود.

۴۵-در جمع یارانش دایره وار می نشست و اگر غریبه ای بر آنان وارد می شد نمی توانست تشخیص دهد که پیامبر کدامیک از ایشان است.

۴۶-میان یارانش انس و الفت برقرار می کرد.

۴۷-وفادارترین مردم به عهد و پیمان بود.

۴۸-هرگاه چیزی به فقیر می بخشید به دست خودش می داد و به کسی حواله نمی کرد.

۴۹-اگر در حال نماز بود و کسی پیش او می آمد نمازش را کوتاه می کرد.

۵۰-اگر در حال نماز بود و کودکی گریه می کرد نمازش را کوتاه می کرد.

۵۱-عزیزترین افراد نزد او کسی بود که خیرش بیشتر به دیگران می رسید.

۵۲-احدی از محضر او نا امید نبود و می فرمود « برسانید به من حاجت کسی را که نمی تواند حاجتش را به من برساند.»

۵۳-هرگاه کسی از او حاجتی می خواست اگر مقدور بود روا می فرمود و گرنه با سخنی خوش و با وعده ای نیکو او را راضی می کرد.

۵۴-هرگز جواب رد به درخواست کسی نداد مگر آنکه برای معصیت باشد.

۵۵-پیران را بسیار اکرام می کرد و با کودکان بسیار مهربان بود.

۵۶-غریبان را خیلی مراعات می کرد.

۵۷-با نیکی به شروران، دل آنان را به دست می آورد و مجذوب خود می کرد.

۵۸-همواره متبسم بود و در عین حال خوف زیادی از خدا بردل داشت .

۵۹-چون شاد می شد چشم ها را بر هم می گذاشت و خیلی اظهار فرح نمی کرد.

۶۰-اکثر خندیدن آن حضرت تبسم بود و صدایش به خنده بلند نمی شد .

۶۱-مزاح می کرد اما به بهانه مزاح و خنداندن، حرف لغو و باطل نمی زد.

۶۲-نام بد را تغییر می داد و به جای آن نام نیک می گذاشت.

۶۳-بردباری اش همواره بر خشم او سبقت می گرفت.

۶۴-از برای فوت دنیا ناراحت نمی شد و یا به خشم نمی آمد.

۶۵-از برای خدا آنچنان به خشم می آمد که دیگر کسی او را نمی شناخت

۶۶-هرگز برای خودش انتقام نگرفت مگر آنکه حریم حق شکسته شود.

۶۷-هیچ خصلتی نزد آن حضرت منفورتر از دروغگویی نبود.

۶۸-در حال خشنودی و نا خشنودی جز یاد حق بر زبان نداشت.

۶۹-هرگز درهم و دیناری نزد خود پس انداز نکرد .

۷۰-در خوراک و پوشاک چیزی زیادتر از خدمتکارانش نداشت.

۷۱-روی خاک می نشست و روی خاک غذا می خورد.

۷۲- روی زمین می خوابید.

۷۳-کفش و لباس را خودش وصله می کرد.

۷۴-با دست خودش شیر می دوشید و پای شتر ش را خودش می بست.

۷۵-هر مرکبی برایش مهیا بود سوار می شد و برایش فرقی نمی کرد.

۷۶-هرجا می رفت عبایی که داشت به عنوان زیر انداز خود استفاده می کرد.

۷۷-اکثر جامه های آن حضرت سفید بود.

۷۸-چون جامه نو می پوشید جامه قبلی خود را به فقیری می بخشید.

۷۹-جامه فاخری که داشت مخصوص روز جمعه بود.

۸۰-در هنگام کفش و لباس پوشیدن همیشه از سمت راست آغاز می کرد.

۸۱-ژولیده مو بودن را کراهت می دانست.

۸۲-همیشه خوشبو بود و بیشترین مخارج آن حضرت برای خریدن عطر بود.

۸۳-همیشه با وضو بود و هنگام وضو گرفتن مسواک می زد.

۸۴-نور چشم او در نماز بود و آسایش و آرامش خود را در نماز می یافت.

۸۵-ایام سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هرماه را روزه می داشت.

۸۶-هرگز نعمتی را مذمت نکرد.

۸۷-اندک نعمت خداوند را بزرگ می شمرد.

۸۸-هرگز از غذایی تعریف نکرد یا از غذایی بد نگفت.

۸۹-موقع غذا هرچه حاضر می کردند میل می فرمود.

۹۰-در سر سفره از جلوی خود غذا تناول می فرمود.

۹۱-بر سر غذا از همه زودتر حاضر می شد و از همه دیرتر دست می کشید.

۹۲-تا گرسنه نمی شد غذا میل نمی کرد و قبل از سیر شدن منصرف می شد.

۹۳-معده اش هیچ گاه دو غذا را در خود جمع نکرد.

۹۴-در غذا هرگز آروغ نزد.

۹۵-تا آنجا که امکان داشت تنها غذا نمی خورد.

۹۶-بعد از غذا دستها را می شست و روی خود می کشید.

۹۷-وقت آشامیدن سه جرعه آب می نوشید؛ اول آنها بسم الله و آخر آنها الحمدلله.

۹۸-از دوشیزگان پرده نشین با حیاتر بود.

۹۹-چون می خواست به منزل وارد شود سه بار اجازه می خواست.

۱۰۰-اوقات داخل منزل را به سه بخش تقسیم می کرد: بخشی برای خدا، بخشی برای خانواده و بخشی برای خودش بود و وقت خودش را نیز با مردم قسمت می کرد.

خداوند را شاکریم که از امت پیغمبر (ص) هستیم


[ بازدید : 380 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ جمعه 19 دی 1393 ] [ 22:23 ] [ یحیی صدیقی ]

بازسازی دنیا




پدر روزنامه می خواند .اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد.حوصله ی پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه را که نقشه ی جهان را نمایش می داد- جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد.

بیا ! کاری برایت دارم . یک نقشه ی دنیا به تو می دهم .ببینم می توانی آن را دقیقا همان طور که هست بچینی ؟

و دوباره سراغ روزنامه اش رفت.می دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است.اما یک ربع ساعت بعد پسرک با نقشه ی کامل برگشت.

پدر با تعجب پرسید:"مادرت به تو جغرافی یاد داده؟"

پسرجواب داد:"جغرافی دیگر چیست؟"

پدر پرسید:"پس چگونه توانستی این نقشه ی دنیا را بچینی؟"

پسر گفت:" اتفاقا پشت همین صفحه تصویری از یک آدم بود .وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم دنیا را هم دوباره ساختم."


[ بازدید : 368 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 17 دی 1393 ] [ 17:28 ] [ یحیی صدیقی ]

تاثیر عشق



روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد.

شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى کرد، براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.

زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دستهایش را کجا بگذارد، که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن.

زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد.

با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود.

به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند. شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم .

زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.

شوهر، همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ساده “مرا بغل کن” چقدر احساس خوشبختى در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرفهای دلتان را بیان کنید


[ بازدید : 330 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 17 دی 1393 ] [ 17:27 ] [ یحیی صدیقی ]
ساخت وبلاگ تالار نمای چوبی چوب نما مشاور گروپ لیزر فوتونا بلیط هواپیما تهران بندرعباس اسپیس تجهیزات عقد و عروسی تعمیر کاتالیزور تعمیرات تخصصی آیفون درمان قطعی خروپف اسپیس فریم اجاره اسپیس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]