امان از حرف مردم
[ بازدید : 1858 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
خدایا !
صدایم را می شنوی که خودت گفته ای
شنوایی "
ان الله السمیع البصیر
گاهی نه گریه آرومت میکنه
نه فریاد
ونه سکوت.....
آنجاست که با چشمانی خیس روبه آسمان میکنی ومیگویی:
الهی وربی من لی غیرک
خداااااااایاتنهایم
شبی پرسید از من همسر مــــن که ای محبوب من ای شوهر من
در این دنیای پر آشوب و تشویش چه داری آرزو انـــدر سر خویـــش
بگو تا مــن از آن آگـــاه گــــــــردم ز جـــــان و دل تــو را همراه گردم
به شوخی گفتمش ای همسر من بود شور و هوس بس در ســر من
دلـــــم خواهد که روزی روزگــــــاری کنم پیـــــدا به عــــالــــم اقتـــداری
نشیـــــنم در صف بــــالانشیــــــنان کنــــــــم دوری ز چرکیـــــن آستینان
به خلــــق بــــی ریا و صاف و ساده دهم تحــــــویل هی فیس و افـــــاده
گــــــهی از بهر تفریــــح و تماشـــــا کــنم سیــــر و سیـــــاحت در اروپـــــا
بگــــــیرم گلـــــــرخانش را در آغوش کنم غمـــــهای عـــــالـــــم را فراموش
کلامـــــــــم را رساندم چون به اینجا قیـــــــامت در اتـــــاقـــم گشت بـــر پا
زجا بــــــــــرخاست ناگه همسر من بــــــزد با لنـــــــگه کفشی بر سر من
بـــــــــــزد فریاد و با حالی غضبنــاک بگفت ای شوهـــــــر بی عقل و ادراک
الــــــــــهی تخم چشمانت شود کور بـــــــری ایـــن آرزو هــــــا در دل گــــور
ناشناس
شیخ صوفی در برآباد
نام ايشان خواجه محمد حسين بن شيخ عبدالحق بن عبدالوهاب . . . بن خواجه عبيد الله احرار كه مرقد ايشان در سمر قند مي باشد . اكثر آبا و اجداد خواجهي احرار باب علم و عرفان و اصحاب ذوق و وجدان بوده اند . شيخ صوفي در 1001 (هـ-ق) متولد شد . در ايام طفوليت ، كار هاي خارق العاده اي از ايشان مشاهده گرديد كه موجب حيرت جامعه گشت در ده سالگي رو به بيابان گذاشت و مدت سي سال در كوه و صحرا سپري كرد و از گياهان روزگار مي گذرانيد ، آن گونه كه خود ايشان در سروده هاي خود مي گويند :
دنبال عشق جانان سي سال مي دويدم غير از جفا و محنت چيز ديگر نديدم
فیه مافیه
و هر آینه اگر چه بعد هزار سال باشد، این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم.
صد هزار درم با من خرج کنی، چنان نباشد که حرمت سخن من، بداری.
شمس تبریزی
انگار پرنده ای را از دستهایت
پر داده ای ...
بعد باید بنشینی و
پروازش را با حسرت نظاره کنی .
گاهی باید ،
واژه ها را
آنقدر حبس نکرد .
حسرت پرواز ،
دلتنگی میاورد.
اما
آدمیزاد همین است دیگر ،
گاهی دلش به هوایی خوش می شود .