خداوندا
گاهی که به فرشتگان نوید آرامشم را دادی ، با آنکه هنوز هیچ بودم و هیچ
گاهی که به فرشتگان نوید آرامشم را دادی ، با آنکه هنوز هیچ بودم و هیچ
و هنوز ، حتی عدم را ترک نگفته بودم و هنوز گِلی بودم بی جان و بی روح
مستی ام آغاز شد ...
و آنگاه که آفریدگار
دست توانای تو تکاملم می بخشید ، جسم خاکی حتی از سرم زیاد بود
که تو منت بر این مخلوق بیچاره و بی جان تمام کردی و تن بی جانم را
به دمیدن روح و جان الهیت آذین بستی و این شدم ...این شدم که اکنون
و خداوند ...
آن دم که در گذر از عدم به جان و درست لبِ مرز هست ، خلایق را فرمان به سجده ام
می دادی ، چه غرورری از من گذشت و بر من می تاخت و نمی دانم ...نمی دانم
آفریدگار اگر زمان سجده ی همگان بر من ، غرور و کبر ابلیس در پیچش از فرمان تو پیش
چشمم نبود و رانده شدنش نهیبم نمی زد و به خویشم نمی آورد ، چه بر سر آدمیتم می آمد
و حالا که از غرو و سرنوشت شیطان درس گرفته ام این شده ام و اگر نبود این درس و این تلنگر
چه بر سرم می آورد غرور ...
و تنها دلگرمیم خداوند ، در کوران این غرور ، روح خداوندی توست که در کنار هزاران صفت نیک ،
انصاف در نهادم نهاده که کلاه خویش را قاضی کنم و بدانم که سجده ی آغاز خلقتتم بر
حرمت توانایی تو بوده است و بس و نه وجود ناتوان من
خداوند نزدیکتر از ....
[ بازدید : 267 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]