داستانک
درآن سوی تاریکی ها دختر و پسری فارق از دنیای زمینی در کنار یکدیگر بر روی اسکله نشسته بودند، آنها به دنبال تغییری آسمانی در زندگی یشان تصمیم گرفتند از آن روز طور دیگری به زندگی بیندیشند. پسر با لبخندی رو به تنها دختر زندگیش گفت: نزدیک به چند ساعتی ست که بر روی این اسکله نشسته ایم و اکنون همه جا تاریک است می خواهم چشمانمان را ببندیم و احساس کنیم رودخانه ی روبه رویمان پر است از نورهای رنگی و سپس چشمانشان را بستند.
هنگامی که چشمانشان را باز کردند رودخانه پر شده بود از نورهایی که هرکدام حس آرامش را در قلب آنها می نهاد و ناگهان شهاب سنگی از آسمان پر ستاره روی سر آنها گذشت.
هردو از جا پریدند. وقتی بلند شدند احساس کردند می توانند پرواز کنند دست یکدیگر را گرفتند و به دنبال شهاب سنگ رفتند. وقتی از زمین جدا شدند آسمانی بودند آنها از اول همین بودند فقط نمی دانستند اگر بلند شوند می توانند پرواز کنند و آسمانی باشند...
شهاب سنگ زندگی شما برای آسمانی شدن و به پرواز درآمدن شما منتظر یک احساس و یک تغییر در نوع نگرش شما به زندگی است.
آسمانی بیندیشید تا آسمانی شوید
[ بازدید : 381 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]