نکات ظریف



[ بازدید : 329 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] [ 18:03 ] [ یحیی صدیقی ]

بیندیش


)از امروز هرگاه خواستی کلمه ای ناخوشایند بر زبان آوری،به افرادی فکر کن که قادر به حرف زدن نیستند.

** قبل از اینکه از همسرت شکایت کنی،به کسی فکر کن که برای داشتن یک شریک زندگی به درگاه خدا زاری میکند.

** قبل از اینکه بخواهی از مزه غذا شکایت کنی به افرادی فکر کن که چیزی برای خوردن ندارند.

** قبل از اینکه از زندگیت شکایت کنی،به کسی فکر کن که ناکام از دنیا رفته است.

** قبل از اینکه ازمناسب نبودن اتاقت شکایت کنی،به آدمهایی فکر کن که ناچارند در خیابان سپری کنند.

خلاصه اینکه زندگی،یک نعمت اشت،یک لذت ویک جشن تکرارنشدنی.

۲) به اطرافت خوب نگاه کن.ببین یک وقت خدایی نکرده،بزرگترین گمشده هایت درزندگیت،نزدیکترینها به تو نباشند.

۳) اگرزندگی رادر نرمش وجاری بودن بدانیم هیچگاه نمیشکنیم.

۴) شانس،نام مستعار خداست؛آنجا که نمیخواهد امضایش پای داده هایش باشد.

۵) تودرانتخاب،آزادی،اما از پیامد انتخابت نه.! پس عاقلانه انتخاب کن.

۶) تنها « شمردن» را یاد نگیر چون کافی نیست.مهم این است که یاد بگیری چه چیزهایی ارزش شمردن دارند.

۷) پسر معلول خطاب به آفریدگارش گفت:« خدایا شکر که مرا در مقامی خلق کرده ای که هر کس مرا می بیند تو را شکر می کند.

۸)زندگی مثل دوچرخه است، کسی که حرکت نکند، زمین می خورد.

۹) ناکامی، تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای، ممکن است بروید.

۱۰) دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای، تحویل بده! خواه با فرزندی خوب، خواه با باغچه ای سرسبز، خواه با اندکی بهبود شرایط، این که بدانی حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشیده است، یعنی تو موفق شده ای!!!

« پیروز و سربلند باشید»


[ بازدید : 325 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] [ 18:00 ] [ یحیی صدیقی ]

نکات ظریف


ما عابران رهگذري بي نشانه ايم
جاماندگان قافله اي جاودانه ايمپائيزلحظه ها چه شتابان رسيد ومادلواپسان رويش چندين جوانه ايم


[ بازدید : 265 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] [ 17:53 ] [ یحیی صدیقی ]

خدایا



[ بازدید : 322 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] [ 17:44 ] [ یحیی صدیقی ]

بیندیش




[ بازدید : 278 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] [ 17:43 ] [ یحیی صدیقی ]

نکات ظریف


این نیز بگذرد

از شیخ بهایی پرسیدند :

خیلی سخت می گذرد ، چـه باید کرد ؟
شیخ می فرماید : خودت که میگویی،سخت میگذرد سخت که نمیماند!
پس خـــدا را شکــر کـه میگذرد و نمیماند ..


[ بازدید : 693 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] [ 17:42 ] [ یحیی صدیقی ]

داستان کوتاه


ليوان پر از غم!!!

یک استاد دانشگاه کلاسش را با بالا بردن لیوانی که درونش مقداری آب بود شروع کرد. او لیوان را به اندازی که همه آنرا ببینند بالا گرفت و از دانشجویان پرسید: "فکر میکنید وزن این لیوان چقدر است؟"

دانشجویان پاسخ دادند...

"50 گرم!"...

"100 گرم!"....."150 گرم!"

استاد گفت:

"تا زمانی که آنرا وزن نکنم واقعاً نمی دانم.

اما سوال من این است که اگر برای چند دقیقه لیوان را به همین صورت نگه دارم چه اتفاقی می افتد؟"

دانشجویان پاسخ دادند: "هیچی!"

استاد پرسید: "خوب اگر همین حالت به مدت یک ساعت نگه دارم چطور؟"

یکی از داشجویان گفت: "دستتان درد می گیرد."

"درست، حالا اگر به مدت یک روز لیوان را بالا نگه دارم چه؟"

یکی از دانشجویان پاسخ داد:

"دستتان کرخت و بی حس می شود و ممکن است دچار فشار شدید عضلانی و رعشه شوید و مطمئن کارتان به بیمارستان می رسد!"

... و همه شروع به خندیدن کردند.

استاد گفت:

"خیلی خوب، اما آیا در تمام این مدت وزن لیوان تغییر می کند؟"

همگی جواب دادند: "خیر"

استاد دانشجویان را به فکر فرو بُرد: "پس چه چیزی باعث فشار عضلانی و درد دست شد؟ اکنون برای رهایی از درد چه کاری باید انجام دهم؟"

یکی از دانشجویان پاسخ داد: "لیوان را زمین بگذارید!"

استاد گفت: "دقیقاً!"

مشکلات زندگی چیزی شبیه این هستند. برای چند دقیقه در ذهنتان نگهشان دارید، بنظر مشکلی پیش نمی آید.

برای مدتی طولانی نگهشان دارید، دردش شروع می شود.

باز هم مدت زمان نگهداری را بیشتر کنید، باعث رخوت، رعشه و ناتوانی شما میگردند.

قادر به انجام هیچ کاری نخواهید بود.

فکر کردن به چالشها و مشکلات زندگی مهم است، اما حتی مهم تر این است که در انتهای هر روز قبل از خواب آن مشکلات را زمین بگذارید.

به این ترتیب استرستان رفع می شود و وقتی از خواب بیدار می شوید سرحال، با نشاط و قوی هستید و میتوانید هر مشکل و چالشی که در طول روز با آن برخورد میکنید را برطرف کنید


[ بازدید : 250 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] [ 17:41 ] [ یحیی صدیقی ]

نکات ظریف


به این لطیفه چند بار میخندید؟

پیری برای جمعی سخن میراند.

لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.

او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید

او لبخندی زد و گفت:

وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،

پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید


[ بازدید : 251 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] [ 17:40 ] [ یحیی صدیقی ]

عشق


دوش در مهتاب دیدم مجلسی از دور مست
طفل مست و پیر مست و مطرب تنبور مست

ماه داده آسمان را جرعه ای زان جام می
ماه مست و مهر مست و سایه مست و نور مست

بوی زان می چون رسیده بر دماغ بوستان
سبزه مست و آب مست و شاخ مست انگور مست

خورده رضوان ساغری از دست ساقی الست
عرش مست و فرش مست و خلد مست و حور مست

زین طرف بزم شهانه از شراب نیم جوش
تاج مست و تخت مست و قیصر و فغفور مست

شمس تبریزی شده از جرعه ای مست و خراب
لاجرم مست است و از گفتار خود معذور مست

‎دوش در مهتاب دیدم مجلسی از دور مست
طفل مست و پیر مست و مطرب تنبور مست

ماه داده آسمان را جرعه ای زان جام می
ماه مست و مهر مست و سایه مست و نور مست

بوی زان می چون رسیده بر دماغ بوستان
سبزه مست و آب مست و شاخ مست انگور مست

خورده رضوان ساغری از دست ساقی الست
عرش مست و فرش مست و خلد مست و حور مست

زین طرف بزم شهانه از شراب نیم جوش
تاج مست و تخت مست و قیصر و فغفور مست

شمس تبریزی شده از جرعه ای مست و خراب
لاجرم مست است و از گفتار خود معذور مست‎


[ بازدید : 490 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] [ 22:17 ] [ یحیی صدیقی ]

داستان کوتاه


ﭘﺴﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻭ
ﺭﺍ ﺭﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ
ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﻪ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻧﯿﺎﯾﺪ .
ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻓﮑﺮ ﭘﯿﺶ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﻭ
ﺑﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﺳﻦ ﯾﮏ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﭘﺪﺭﻡ ﻣﺮﺩ
ﻭﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺮﺍ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﺮﺝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ
ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺧﺖ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺸﺴﺖ .
ﺣﺎﻻ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﺮﻁ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮐﻪ
ﻓﻘﻂ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﻣﻦ
ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺍ
ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺯﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﺎﻥ ﭼﻩ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﺕ
ﺑﺮﻭ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺭ، ﻓﺮﺩﺍ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ﻭ
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﯽ
ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ
ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺑﺮ
ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺷﺴﺖ ﺯﯾﺮﺍ
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ
ﺷﺪﺕ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﺮﮎ ﺷﺪﻩ ﻭﺗﻤﺎﻣﺎ ﺗﺎﻭﻝ
ﺯﺩﻩ ﻭ ﺗﺮﮎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ
ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ ﺍﺯ
ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﻟﺮﺯ ﻩ ﻣﯿﻔﺘﺎﺩ .
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ
ﺻﺒﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻪ نزد ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩرفت وﮔﻔﺖ :
ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﯼ ﻣﻦ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯﻡ ﻧﻤﯿﻔﺮﻭﺷﻢ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺵ
ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻣﻦ ﺗﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩ . . .
ﮐﺴﯿﮑﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮﺷﻤﺎﻓﺪﺍﮐﺮﺩ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻪ
ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻣﺮﻭﺯﺧﻮﯾﺶ ﻧﻔﺮﻭﺷﯿﺪ !!


[ بازدید : 243 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]
[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] [ 22:17 ] [ یحیی صدیقی ]
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]