داستان کوتاه
فرصت ها به سرعت از دست می روند ... امن بسازیم
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد . یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت . پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت می خواست تا او را از کار بازنشسته کنند . صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند،اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد . نجار در حالت رو دربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به اینکار راضی نبود . پذیرفتن ساخت این خانه بر خلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین بسرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد . او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد.
صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد. زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار باز گرداند و گفت : این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد. در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ،از لوازم و مصالح بهتری استفاده میکرد و تمام مهارتی که در کار داشت را برای ساخت آن خانه بکار میبرد ...
پی نوشت : این حکایت کوتاه ، داستان زندگی من و توست . ما زندگی مان را میسازیم بی آنکه کمترین توجهی به مصالح خود داشته باشیم . از اجناس ارزان ، غیراستاندارد و نامطمئن استفاده میکنیم . عمر میگذرد و ممکن است روزی ما هم مجبور شویم در اثر یک حادثه ناگهانی و غیرمترقبه با بنای خود روبرو شویم اگر این بنا ناامن باشد به راحتی خراب میشود . اگر با چنین بینشی زندگی کنیم حتما مراقب بناهای ساخته شده توسط خود هستیم و آنها را در نهایت ایمنی و اطمینان می سازیم ، زیرا فرصت ها می گذرند و شاید دیگر هرگز زمانی برای تخریب و دوباره ساختن یا بازسازی بنای ساخته شده ی ناامن خود نداشته باشیم
[ بازدید : 298 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]