سبكباران ساحل ها
لب دريا، نسيم و آب و آهنگ،
شكسته ناله های موج بر سنگ.
مگر دريا دلی داند كه ما را،
چه توفان ها ست در اين سينه تنگ !
تب و تابی ست در موسيقی آب
كجا پنهان شده ست اين روح بی تاب
فرازش، شوق هستی، شور پرواز،
فرودش : غم؛ سكوتش : مرگ ومرداب !
سپردم سينه را بر سينه كوه
غريق بهت جنگل های انبوه
غروب بيشه زارانم در افكند
به جنگل های بی پايان اندوه !
لب دريا، گل خورشيد پرپر !
به هر موجی، پری خونين شناور !
به كام خويش پيچاندند و بردند،
مرا گرداب های سرد باور !
بخوان، ای مرغ مست بيشه دور،
كه ريزد از صدايت شادی و نور،
قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !
لب دريا، غريو موج و كولاك،
فرو پيچده شب در باد نمناك،
نگاه ماه، در آن ابر تاريك؛
نگاه ماهی افتاده بر خاك !
پريشان است امشب خاطر آب،
چه راهی می زند آن روح بی تاب !
« سبكباران ساحل ها » چه دانند،
«شب تاريك و بيم موج و گرداب » !
لب دريا، شب از هنگامه لبريز،
خروش موج ها: پرهيز ... پرهيز ... ،
در آن توفان كه صد فرياد گم شد؛
چه بر می آيد از وای شباويز ؟!
چراغی دور، در ساحل شكفته
من و دريا، دو همراز نخفته !
همه شب، گفت دريا قصه با ماه
دريغا حرف من، حرف نگفته !
از فریدون مشیری
[ بازدید : 297 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]