یک روز خوب، می آید...!
نذر کرده ام...!
نذر کرده ام،
یک روزی که خوشحال تر بودم؛
بیایم و بنویسم که؛
زندگی را باید با لذت خورد!
که ضربه های روی سر را، باید آرام بوسید
وبعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد!
یک روزی که خوشحال تر بودم؛
می آیم و می نویسم که،
" این نیز بگذرد "
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا، افتاده است!
یک روزی که خوشحال تر بودم؛
یک نقاشی از پاییز می گذارم ،
که یادم بیاید، زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی، پاییز هم می شود
رنگارنگ، از همه رنگ، بخر و ببر!
یک روزی که خوشحال تر بودم؛
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی
لای دست و پایم پیچیده است،
بخوانمشان و یادم بیاید که،
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان، مزه نمی دهد
و هیچ آسیاب آرامی، بی طوفان .
یک روزی که خوشحال تر بودم...؛ !!!
[ بازدید : 191 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]